حکمرانی حتی الفبای مدیریت کشاورزی را هم نمیداند

وقتی سیب زمینی به ابربحران تبدیل میشود

یعنی حکمرانی حتی الفبای مدیریت کشاورزی را هم نمیداند

دکتر سید یعقوب موسوی

اگر اطلاعاتی که از بخش کشاورزی دارم حتی نصفش را هم به رسانه ها بدهم سنگ روی سنگ بند نمی شود. و نه تنها این وزیر که وزرای بعدی هم نمیتونن با آرامش به کارشان ادامه دهند. الان وضعیت وزارت به جای بسیار ترسناکی رسیده و بدون نیاز به گفتن به رسانه ها برونداد های بخش کشاورزی که در معیشت و سفره مردم به وضوح لمس می شود خود گویای همه چیز هست.

و جالب است بدانید الان موضوع روز کل ایران سیب زمینی است یعنی پیش پا افتاده ترین موضوعات به مسئله و سپس به بحران و ابربحران تبدیل میشود و بعد از این همه آزمون و خطا حاکمیت هنوز درنیافته است که زراعت و اکوفیزیولوژی و نظام تولید سیب زمینی از تهیه بذر و مینی تیوبر تا کاشت و داشت و برداشت و انبارداری و حمل و نقل و فرآوری و صادرات چیست؟

ما در این وزارت یاد گرفته ایم عده ای را بیاوریم آموزش بدهیم به محض آن که الفبای کار را بفهمی نفهمی و so- so و به قول انگلیسی ها فیفتی فیفتی یاد بگیرند آنان را دور بریزیم و مشتی آدم ناشی کارآموز دیگر جایگزین کنیم.

تفاوتش در این دوره آن است که برخی از این جدیدی ها در عمرشان کلمه آسمیلاسیون به گوششان نخورده. و یک غده کار سیب زمینی تا الان ندیده اند و در جلسات کلان در سطح ملی دور میز در اطراف آن وزیر هم که خودش نمی داند آسمیلات ها چگونه تشکیل و حرکت می کنند می نشیند و جالب لست که تصمیم می گیرند و متخصصان وزارت و ماشین های کشاورزی و گیاهپزشکان هم باید در این گروه با خود فکر کنند که از پنجم ماه به بعد چگونه پول نان و کرایه تا رسیدن به محل کار را تامین نمایند!

به خدا اگر هیتلر این چنین خسارتی به ساحت علم و کشاورزی یک مملکت زده باشد. بخش کشاورزی ما نیاز به هیچ دشمن خارجی ندارد و خودش دارد خودش را از درون می خورد و من می دانم که این وزیر خرید گندم بعدی را به چشم نخواهد دید ولی خدا رحم کند به آن بدبخت بعدی که باید یک قبرستان ویرانه را با ما جنازه هایش تحویل بگیرد که نه جسمی برای ما مانده و نه روحی!

دکتر سید یعقوب موسوی

مدیر کل پیشین سازمان جهاد کشاورزی استان کرمان

بخش کشاورزی حاکمیت را به ورطه نابودی میکشاند

فرصت های تجاری ایران در جزیره آدمخواران

پرواز دوباره پرستوی چروکیده 

پرواز دوباره پرستوی چروکیده

شهریور از نیمه گذشته بود و کارکنان پژوهشگاه زابل با بی‌میلی تمام یکی یکی از مرخصی برمیگشتند، گرمای هوا، طوفان های وحشتناک و پر خاک سیستان، یک روی سکه‌ی بی‌رغبتی جمعی بود و حضور در یک محیط کاری پر تنش و آلوده به سو مدیریت در راس آن، روی دیگر این سکه.

میانه های هفته بود، آسمان آبی و بدون حتی یک لکه ابر، با اینکه تا ظهر خیلی مانده بود اما آفتاب بی‌مروت زابل با شدت تمام می‌سوزاند. جواد که از چند روز قبل به خاطر کنایه‌ های دوست قدیمی و رئیس جوگیر کنونی اش، در جلسه شورا و البته مکالمه تلفنی دیروزشان بدجوری بهم ریخته بود، کندتر از ریتم کند همیشگی‌ اش خودش را کشان کشان به دفتر کارش رساند، دست خودش نبود عصبانیت بدجوری بیماری مزمنش را تشدید می‌کرد و جان از دست و پاش می‌برد، دکمه پاور رایانه‌اش را لمس کرد و تا لود شدن ویندوز یک شکلات را با نهایت سرعت بلعید، لود شدن تن بیمار جواد و رایانه‌اش تقریبا همزمان شد. استعفا نامه خودش را که روز قبل آماده کرده بود را پرینت گرفت و امضا زد، شکلات دوم را توی دهانش گذاشت و راه افتاد. به قاسمی مسئول دفترش محکم‌تر از همیشه گفت من دارم می‌رم بالا، اما مخاطب اصلی این جمله در واقع خودش بود و داشت بلند بلند تصمیم خودش را برای خودش تکرار می‌کرد تا عزمش جزم‌تر شود.

میانه راه با مدیر امور اداری جدید رودررو شد، نصفه و نیمه جواب سلامش را داد و رد شد، اما عصبانیت دوباره به سراغش آمد. همه مشکلات با ورود همین آقای پودینه شروع شده بود، اینکه بابک دوست بیست و چند ساله اش بین او و شریک عیاشی هایش، سمت پودینه غش کرده، بیشتر از همه دلگیرش می کرد.

جواد بدون اینکه در بزند وارد اتاق رئیس شد، زیر لب سلامی نصفه و نیمه داد و بی معطلی استعفا را روی میز گذاشت، می خواست برگردد و از اتاق بزند بیرون، که بابک گفت کجا برادر بنشین. نصرتی که تازه فهمیده بود بدجوری خراب کرده که جواد منعطف و بساز را هم شاکی کرده، شروع کرد به احوالپرسی و صحبت درباره پسر جواد. نصرتی وقتی حس کرد یخ جواد کمی آب شده و گاردش باز، به تنظیمات کارخانه برگشت و شروع کرد به سرکوفت زدن به جواد و حرفش را با این جمله تمام کرد «آقای دکتر میردار به جای اینکه وقتی از عملکردت ناراضی ام، ضعف های خودت را برطرف کنی، قهر کردی و استعفا میدی؟»

جواد که بدجوری این جمله آخر بهش برخورده بود، با صدای بلندی که هیچ کس تا آن روز از او نشنیده بود شروع کرد به ردیف کردن همه تصمیمات غلط، رفتارها و صحبت های اشتباه بابک در سه سال گذشته. اما این وسط چیزی را گفت که نباید می‌گفت «عقلت را از دست دادی چند نفر دیگه باید بهت بگن رابطه ات با این زنیکه پودینه را عین همه سال‌های قبل بیرون از محل کار نگه دار، واقعا نمیتونی این ۷-۸ ساعت تایم کاری خودتو نگه داری؟ نمی‌فهمی صدتا چشم تو را زیر نظر دارند که هر روز یک ساعت جلسه خصوصی دونفره با این خانم داری، اونم تو اتاق استراحتت، چرا باید حرف کارکنان مجموعه استفاده این خانم از دستشویی اختصاصی اتاق تو باشه؟ سرت را کردی زیر برف به خیال اینکه کسی حواسش بهت نیست همه میدونن چکاره ای»

نصرتی که از شدت ناراحتی و خشم کبود شده بود گفت اگر خودت اینکاره نبودی می‌تونستم حرفت را بفهمم، فکر کردی چون این بالا نشستم خبرت را اون پایین ندارم، تو که خودت از قرار هر روز زن دوست و همکارت را از خانه سوارش می‌کنی و میاریش تا محل کار و کل مسیر دستت لای پاش هست، کل زمان روز را میاریش اتاقت به بهانه جلسه و در را هم قفل می‌کنی و تا وقتی شوهرش سراغش را نگیره .... برای من تریپ نصیحت برندار، تویی که تفریح کارمندای حوزه ات این شده که پشت در اتاقت جمع بشن و وقتی مشغول شدید نوبتی به صدای آه و ناله های رقیه خانم گوش بدن و بخندن، لطفا منو زیر سوال نبر».

اون روز بحث میردار و نصرتی ظاهراً تموم شد اما رئیس با خودش عهد کرد مزه توصیه های همراه با تحقیر جواد به خودش را به او بچشاند، پس تصمیم گرفت ترتیبی بدهد که خانم کرمی را حسابی از جواد دور کند. برای همین پروژه جا باز کردن برای حضور معشوقه جواد در دفتر ریاست را کلید زد و بعد چند جا به جایی خانم دکتر رقیه کرمی را به عنوان مدیر طرح و برنامه پژوهشگاه منصوب کرد. می خواست مهمترین دلخوشی جواد را ازش گرفته باشد تا او را نه تنها از آغوش های چند ساعته رقیه در روز محروم کرده باشد که رفت و برگشت به سایت جدید دانشگاه را که به لطف قرار داشتن رقیه جان در کنارش و لمس تن پر حرارتش لحظات بشدت لذت‌بخشی برایش بود را تا حد زهر برایش تلخ کند.

دعوای دو دوست و هم ولایتی باعث شد پرستوی پر مشغله سال های دور که مدت ها بود به خاطر از دست دادن رنگ و لعاب جوانی و ناموزون شدن اندام از رونق افتاده بود، یک بار دیگر مورد توجه قرار بگیرد و ... برنده اصلی این ماجرا باشد. و البته بازنده کارکنان جواد که مورد غضبش قرار گرفتند.

فرصت های تجاری ایران در جزیره آدمخواران

آنچه خوشبختی یا بدبختی ملت ها را رقم میزند

اتباع بیگانه بلای جان آبهای زیرزمینی ایران

معنای کربلا برای شیعیان حسین

معنای کربلا برای شیعیان حسین

ما توی کربلا سرِ قبرِ پسرعموی یزید نمیریم بلکه قدم در بارگاه آزاد مردی میذاریم که به ما « هیهات منا الذله » رو آموخت و یاد داد که شرافتمندانه مُردن خیلی بهتر از رذیلانه زیستن هست. به ساحتِ قدسیِ سپهداری میریم که خداوندگارِ شجاعت و ادب و وفا و تعهد بود. سپهداری که هر آزاد مردی با شنیدن داستان عباس، شیفته اش شده. به زیارتِ بزرگمردانی میریم که از جان و مال خودشون گذشتن و عِزّت رو به هرگونه خِفّت ترجیح دادن. جهت عرض ارادت و مِهر به بارگاهی میریم که از شیخِ هشتاد ساله تا نوجوان ۱۳ ساله ش برای دفاع از حریمِ حقیقت ، مسابقه میدادن!

ما توی کربلا علاوه بر زیارت حسین بن علی و انصار و اصحابش، دستِ بیعت با اصیل ترین و الهی ترین فرهنگِ بشری میدیم که مصداقِ بارز « کفوا احد » هست و دومی نداره. ما توی کربلا با رسالتِ انسان تجدید بیعت میکنیم. و ابراز عشق به ساحتِ شخصیتی میکنیم که عظمت قیام و فداکاری‌ ایشون یک واحد درسی تمام عیار برای تاریخ بشریت محسوب میشه. درس بزرگی که نه تنها برای ما شیعیان بلکه حتی که سایر مذاهب و ادیان رو هم تحت تاثیر قرار داده. چه بسیارند دانشمندان غیرمسلمانی که نتونستن در مقابل عظمت امام حسین و عاشورا خاموش بمونن!

فردریک جمس از دانشمندان مسیحی:

درس حسین بن علی و هر قهرمان شهید دیگری این است که در دنیا اصول ابدی عدالت و ترحم و محبت وجود دارد که تغییر ناپذیرند. حسین کسی ست که برای بقای این صفات ارزشمند بشری مقاومت کرد و در این راه شهید شد تا این اصول همیشه در دنیا باقی و پایدار بماند.

موریس دوکبری :

در مجالس عزاداری گفته میشود که حسین برای حفظ شرف و ناموس مردم و جلال و درستی اسلام از جان و مال و فرزند گذشت و زیر بار استعمار و استثمار یزید نرفت. پس بیایید ما هم شیوه او را سرمشق قرار داده از زیردستی ظالمان و استعمارگران خلاصی یابیم و مرگ با عزت را بر زندگی با ذلت ترجیح دهیم!

لیاقت علی خان ( وزیر پاکستان):

عاشورا برای مسلمانان سراسر جهان درس بزرگی دارد.شهادت حسین (ع) نشانه فتح نهایی روح واقعی اسلامی بود زیرا تسلیم کامل به اراده الهی به شمار میرفت. این درس به ما می‌آموزد که مشکلات و خطر‌ها هر چه باشد نبایستی ما پروا کنیم و از راه حق و عدالت منحرف شویم.

آنتوان بارا ( نویسنده مسیحی ):

اگر حسین از آنِ ما بود در هر سرزمینی برای او بیرقی بر می‌افراشتیم و در هر روستایی برای او منبری بر پا مینمودیم و مردم را با نام حسین به مسیحیت فرا میخواندیم!

و در پایان: حسین یعنی اصالت الهی ما. یعنی همان فطرت و سرشتِ اصیلِ الهی. پشت کردن به مرام و منش حسین یعنی پشت کردن به فطرت و سرشت و اصالت الهی انسان...

عشـق یعنـی کــربلا یعنی جــنون

عشق یعنی رد شدن از خط خون

عــشق هــم آنجا تلاطــم مــیکند

خویــش را در عــلقمه گــم میکند

نویسنده: امید قربانی

جامعه شناس و تحلیلگر سیاسی